-
من برگشتم...بالاخره
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 01:05
سلام.خوبین؟ عیدتون مبارک. از دوستان گلی که منو تنها نذاشتن بسیار ممنونم. ببخشید که مدتی نبودم.راستش یه مسافرت اجباری واسم پیش اومده بود و یک سری مشکلات که تا حدودی برطرف شدن خدا رو شکر. در مورد لوگو و اینکه آیا خبریه یا نه٬ باید عرض کنم که نه والا خبری نیست.لوگو هم همین طوری محض الکی بود. انشاالله که مشکلات اجازه ی...
-
مسیحا برزگر:
شنبه 6 مردادماه سال 1386 00:40
سکوت دشوار است. در ابتدا افکار هجوم می آورند و سکوت تو را آشفته می سازند. نگران نباش با تمرین و ممارست اوضاع بهتر خواهد شد. رفته رفته غبار افکار و دغدغه ها فرو می نشیند و صدای خوبی، پاکی، زیبایی و خدا از ژرفای سکوت شنیده می شود. علت بسیاری از بی قراری های مردم روزگار ما هیاهوست! سر و صدا و هیاهو کارایی خیال خلاق ما را...
-
گذشت؟ ... خوب یا بد؟
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 02:54
دارم از تو می نویسم که نگی دوسم نداری! آره ! از خوده خودت. دارم از صداقت سخاوت سادگی و صمیمیت خودمون می نویسم. تا حالا به این فکر کردی که چرا گاهی وقتا نمی تونیم اشتباه بعضیا رو ببخشیم؟ فکر کردی؟ نمی گم نادیده بگیریم چون گاهی اونقدر این اشتباها لوپیه که آدم کفرش در میاد و حس میکنه که تا دنیا دنیاس نمی تونه طرفو ببخشه...
-
شاید یه گپ شایدم تلنگر
جمعه 22 تیرماه سال 1386 16:36
نیرویی برتر از نیروی این دو جنگاور نیست : یکی زمان و دیگری شکیبایی !!! در زندگی هیچوقت خودت را با دیگری مقایسه نکن زیرا تو برتری هایی داری که او ندارد شاید هم او خود را با تو مقایسه می کند اما به زبان نمی آورد سعی کن خودت را در برابر دیگری کوچک تلقی نکنی زیرا تو بهترینی. روزگار آموزگار شگفتی است که با زبان بی زبانی ما...
-
نمی دونم شاید...
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 00:44
شاید خوشبختی درک انسانی دیگر است... شاید خوشبختی دیدن لبخند کودکی در آغوش گل شقایق باشد... شاید آمیخته به عشق شاید آمیخته به دوستی، شاید دیدن رویایی زیباست...
-
آغازی دیگر...! سلام.من برگشتم!
جمعه 8 تیرماه سال 1386 23:07
یادم میاد در طول دوران تحصیلم شاید بیش از پنج بار نوشتم : موضوع انشا: تابستان خود را چگونه گذراندید!!! شاید یکی دوتاشو هنوزم داشته باشم. آخه از دبستان خاطرات روزانه ام رو یادداشت می کردم. سر کلاس باید فی البداحه می نوشتی. معلم با تحکم خاصی می گفت: (توی دبستان) بچه ها کمتر از ده خط نشه که قابل قبول نیست. (توی راهنمایی)...
-
زندگی...
جمعه 25 خردادماه سال 1386 01:00
زندگی رسم خوشایندی است . زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ , پرشی دارد اندازه عشق . زندگی چیزی نیست, که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. . زندگی جذبه دستی است که می چیند . زندگی نوبر انجیر سیاه, در دهان گس تابستان است . زندگی , بعد درخت است به چشم حشره . زندگی تجربه شب پره در تاریکی است . زندگی حس غریبی است که یک مرغ...
-
گلزار (سهراب سپهری)
جمعه 11 خردادماه سال 1386 00:43
باز آمدم از چشمه ی خواب کوزه ی تر در دستم مرغانی می خوانند...نیلوفر وا می شد... کوزه ی تر بشکستم! در بستم و در ایوان به تما شای تو بنشستم...! سلام. حالتون خوبه؟ خوش می گذره؟ درسا روبه راهه؟ امیدوارم که همیشه در همه ی مراحل زندگی موفق باشید. خوشحالم از اینکه تنهام نمی ذارید و بهم سر می زنید. من رو ببخشید. این مدت خیلی...
-
حکایت
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 00:16
مردی دختر سه ساله ای داشت. روزی مرد به خانه آمد و دید که دخترش گران ترین کاغذ زرورق کتابخانه ی او را برای تزیین یک جعبه ی کودکانه هدر داده است. مرد دخترک را به خاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچک آن شب با گریه به بستر رفت و خوابید. صبح روز بعد وقتی مرد از خواب بیدار شد، دید دخترش بالای سرش نشسته و زرورق ها را برای هدیه...
-
خوبه که بدونیم...
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 23:36
پیامبر اکرم (ص): خدای تبارک و تعالی فرمود: به عزت و جلالم سوگند، که برای بنده ام دو ترس و دو امنیت را با هم فراهم نمی آورم؛ پس اگر در دنیا خود را از من ایمن بداند، در روز رستاخیز او را هراسان کنم و اگر در دنیا از من بترسد، در روز قیامت او را ایمن گردانم. امام علی (ع): جز از گناه خود مترس و جز به پروردگار خود امید...
-
یه تبریک کوچولو به یه قلب لطیف...
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 00:08
ای به سبک خیال٬ مهربان و شور انگیز.... میلاد تو.... آغاز آب و سیب و اطلسی ست..... پس ارزانی تو باد٬ فانوس های آسمان...!!! تولدت مبارک...
-
نمی دونم اسم عنوانش رو چی بذارم.... چی بذارم؟!!!
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 00:02
میلاد تهرانی: نظم عمومی وجودت را بر هم زدم! بند چشمانت را هزار بار از اشک تر کردم! زندانیان دیگرت را فراری دادم! عاشق آشوبگر تو اینجاست مرا به انفرادی قلبت بینداز!!!
-
دنگ... دنگ... دنگ...
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 00:03
دنگ... دنگ... ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من. لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است. و اگر می خندم خنده ام بیهوده است. .... دنگ... دنگ... لحظه ها می گذرد. آنچه بگذشت نمی آید...
-
تجسم خیال!!!
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1386 23:18
چه زیباست با هم بودن... چه زیباست برای هم زیستن و چه رویاییست سپری کردن لحظاتی به یاد ماندنی اما باز با هم...! در کنار هم...دوشا دوش هم قدم زدن٬ دل دادن و دل باختن! اما ... اما... چه تلخ است لحظه ی جدایی ! چه سرد است لحظه ی رهایی! آنگاه که دستان سردم را در دستان گرمت می فشردی و با چشمانی اشک آلود ترانه ی خداحافظی بر...
-
نقش و نقاب
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 00:10
سحرگاه است و من بیدار گویی به دورم از فریب گیتی غدّار ستاره، سکوت، سیاهی... و شاید اندکی باز هم تباهی! از تهی سرشارم اکنون چنان گویی که من بیمارم اکنون ! شاید بتواند کمی آرامم کند تابش نقره ای رنگ مهتابم اکنون باز باید کرد پنجره را پنجره ی پر غبار این دل پژمرده را ! برهانمش از این رنج و تباهی از قصه ی پر غصه ی این درد...
-
یه طرح نو بزن توی قاب سبز زندگی!!!
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 23:04
سلام.چه خبرا؟ خوب هستین؟ خوش می گذره که انشاالله؟ امروز بعد از چند وقت باز دوباره یه حسی اومده بود سراغم که هیچ ازش خوشم نمیاد!!! جدی می گم آخه آدم باهاش احساس پوچی می کنه! خیلی احساس یکنواختی توی زندگی امروز منو آزرد... دیگه حس می کردم از کارای عادی روزمره خسته شدم...آخه بابا یه کار نو، یه سرگرمی جدید. همش شده درس و...
-
کوچه پس کوچه ی خاطره ها
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1386 00:00
لب دریای خیال هستم! به غروب خورشید می اندیشم که چه بی تاب، توانایی روشن بودنش را می بخشد... ای کاش شهاب، خیال مرا هم به جشن گرم ستاره ها می برد، آنگاه با گونه های مهتاب آشنا می شدم... فردا باید دنیایی را که در آن زیر بارانی از واژه های محبت، الفبای زندگی می آموختیم، به دست فراموشی بسپاریم؛ کلاسی که در آن، قدیمی ترین...
-
عنوان نداشته باشه بهتره!
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1386 23:42
عشق ژرف ترین شادی هاست...! چشم به راه آنچه می خواهی نمان...بلکه با تمام وجود آنرا بجوی...! و بدان که زندگی در نیمه ی راه با تو دیدار خواهد کرد...! اگر تدبیرها و رویاهای زندگیت با تو همسو نشدند، تو راه گم نکرده ای!!! هر آینه که چیزی نو از خود و زندگی بیاموزی، بدان که پیش رفته ای!!! هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن،...
-
نویسنده :قلبی کوچک مخاطب:قلبی مهربان
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 23:16
خدای خوبم... خدای مهربان! باز دلتنگ توام...دلتنگ مهربانی ها و صمیمیت هایت... دلتنگ صداقت ها و سخاوت هایت...چگونه سپاست گویم ای بی همتا؟... گاه گاهی خیالاتی موهوم بر ذهن افگارم هجوم می آورندو بر دیواره ی قلب کوچکم ضرباتی می زنند که گاهی از فرطش به ستوه می آیم...!!! نمی دانم چرا و چگونه لحظاتی چند، پیدای پنهان را نمی...
-
... رو دوست دارم!!!
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 00:04
دریا رو دوست دارم: به خاطر وسعت بی انتهاش، به خاطر آبی بی کرانش و واسه خاطر سکوت دلنشینش... آسمان رو دوست دارم: به خاطر یکرنگی و صداقتش، به خاطر سکوت با ابهتش... جنگل رو دوست دارم: واسه خاطر سرسبزی بی نظیرش، به خاطر آواز قشنگ پرنده های بین درختاش... گل ها رو دوست دارم: واسه خاطر عطر دل انگیزشون که خیالم رو خیلی آسوده...
-
و اما باز باران...!
پنجشنبه 30 فروردینماه سال 1386 00:31
باز دوباره باران باز دوباره گریه ی شادی آسمان! می گشایم پنجره را آری باید دید این شور و مستی و هل هله را...! می نشینم لب ایوان محو تماشای گل وگلدان قطراتش آرام می چکند بر لب حوض. بوی باران می آید، بوی چمن ! بوی مستی بخش خشت و نم ! کمی آرام می گیرم...! دفتر خاطره ها را می گشایم می نویسم آرام آرام می نویسم از یکرنگی این...
-
یه داستان جالب...
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 00:07
روزی یک مرد ثروتمند پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن ده زندگی می کنند چقدر فقیر هستند! آنها یک روز و یک شب را در خانه ی محقر یک روستایی به سر بردند. در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟... پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید: آیا به زندگی آنها...
-
آفریدگارا...!
جمعه 24 فروردینماه سال 1386 23:46
خداوندا! بارالها از تو می خواهم نفرت هیچ انسانی در فرشته تو خلا صه نشود ! ملکا! جانم را با نورهای قدسی ات روشن کن! پروردگارا! یاریم کن تا همیشه روی نگاه کردن به آیینه را داشته باشم! محبوبا! روحم را زیباووجدانم را پاک نما! مهربانا! یا آنچه می خواهم را به من بده یا هیچ چیزی را ، یا آن یا هیچ چیز! لحظات را طی کردیم تا به...
-
آموخته ام...!
پنجشنبه 23 فروردینماه سال 1386 04:48
یه نفر یه جایی یه جوری همیشه تمام آرزوهاش لبخند توست و هر وقت که بهت فکر می کنه احساس می کنه که زندگی خیلی با ارزشه! پس هر وقت احساس تنهایی کردی به خاطر داشته باش یه نفر یه جایی در حال فکر کردن به توست....! آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است. آموخته ام که مهم بودن خوب است ولی خوب بودن مهم تر...
-
بی تو...
شنبه 18 فروردینماه سال 1386 00:03
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانة جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
بازم سال نو مبارک!
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1386 00:06
سلام.خوبین؟خوش گذشت؟عید خوبی بود؟ راستش اول من باید یه معذرت خواهی بکنم واسه خاطر این تاخیر طولانی مدتم بعدش باید بگم جاتون خالی عید امسال خیلی خیلی به من خوش گذشت. راستش از زمانی که خاطرم هست دیگه یاد ندارم یه این اندازه نوروز بهم خوش گذشته باشه. خدا رو شکر امسال خوب شروع شد.انشاالله که واسه همگی مون سالی پر از...
-
سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد...
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 23:32
سلام به شما دوستای عزیز و بامعرفت. خوبین؟ خوش گذشت چهارشنبه سوری؟ راستش این آخرین پست من در سال ۸۵ هستش. پیشاپیش سال نو رو به همه تون تبریک میگم. واستون بهترین روزها و لحظات رو آرزو میکنم همراه با سلامتی موفقیت و شادی. لبتون همیشه خندون و دلتون سبز و بهاری. پای هفت سین دعا یادتون نره. من دارم میرم مسافرت واسه همین نمی...
-
چهار شنبه سوزی !!!
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 00:19
سلام سلام . خوبین؟ خوش می گذره؟ چه خبرا؟ داریم آخرین روزای سال 85 رو می گذرونیم. چه خوب! همیشه نوروز رو دوست داشتم. همیشه یه حس جالب و مثبت بهم منتقل می کرده. مخصوصا وقتی همه دور هم جمع باشن. آخی بازم بهار بازم سر سبزی. خسته شدیم از رنگ قهوه ای درختا.ولی حالا چیزی که من اومدم یه چند خطی راجعبش بنوسم : مراسم بانمک چهار...
-
عنوان؟!!!
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 00:07
کنار تاب پنجره ی خیالم، برای تو که آشنا ترین آشنایی جام عشق را با انتظار، سیراب کردم. کنار عطر یاس ها، صدای زیبایت را، عاشقانه با هر نسیم فریاد زدم. کنار رسم و عادت های خوشبختی برای گل خانه ی آرزو هایت، از دل و جانم دعا کردم. در کنار قداست اشک های وصالم، می خواهم تندیس امید و آرزو هایم را تقدیمت کنم...! محبت آنقدر...
-
دلتنگی
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 00:39
باز دوباره دلم هوای تو در سر دارد باز دلم شور و شوقی دگر دارد اشکهایم روی گونه هایم جاریست دگر هر چه می نویسم تکراریست... چشم ها اشک می ریزند بدین سان می گویند : دلتنگند بی تابند...! قلب کوچکم اما در سکوت مرگ بارش بارها می شکند... ظاهرم آرام است در وجودم غوغاست... غوغایی پنهانی... چشمانی اما باز بارانی... دیر زمانیست...