آپادانا

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...

آپادانا

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...

تجسم خیال!!!

چه زیباست با هم بودن... چه زیباست برای هم زیستن و چه رویاییست سپری کردن لحظاتی به یاد ماندنی اما باز با هم...! در کنار هم...دوشا دوش هم قدم زدن٬ دل دادن و دل باختن! اما ... اما... چه تلخ است لحظه ی جدایی ! چه سرد است لحظه ی رهایی!

آنگاه که دستان سردم را در دستان گرمت می فشردی و با چشمانی اشک آلود ترانه ی خداحافظی بر زبان جاری می ساختی...چه بی رحمانه بود... چه نا آرام...!!!

ایستاده بودم و نظاره گر رفتنت بودم. می دانستم که به زودی باز تو را خواهم دید! بسیار زود شاید فردا یا شاید باز همین حالا...!

قدم می زدی! تردید...دو دلی! با این احساسات بیگانه نبودم و کاملا این نا آرامی هایت برایم آشنا بود...!

آری باز بوی دلتنگی می آمد. کوچه پس کوچه ها همه پر شده بود از بوی دلتنگی!

آرام آرم اشک هایم جاری می شدند.دور می شدی دور و دورتر...

آنگاه که با چشمانی غرق در اشک ایستادی و روبه من لبخندی زیبا زدی و با دستان مهربانت برایم بوسه ای فرستادی، شوق عجیبی داشتم! آری می رفتی، دلتنگ بودم، اما بیش از پیش دوستت داشتم... وقتی که دیگر درون آن کوچه ی بلند اثری از عبورت نمی دیدم تا دقایقی مات و مبهوت کوچه ی خالی را می نگریستم.بوسه ای فرستادم برایت اما شاید نه به گرمی بوسه ی تو! چرا که با رفتنت تن گرمم رو به سردی می رفت...

گفتم خدا باشد پشت و پناهت.

چه لذت بخش بود باز

صبح دیدنت باز با لبخندی دستان گرمت را در دست گرفتن و گفتن : سلام عزیزم! روزت بخیر!
نظرات 9 + ارسال نظر
مردی که مرده بود جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

کلاغ قصه های تو همیشه به خانه میرسد....و کلاغ قصه های من همیشه گم و گور میشود.....

سلام. چه تشبیه جالبی... منم اون اولا کلاغم سر به راه نبود همش ساز خودشو می زد یه مدتیه تونستم کنترلش کنم و هر جا که خودم می خوام برسونمش... اینجوری خاطر جمع ترم و آسوده تر.... زیاد سخت نگیرید. مرسی که اومدین....
شاد و سبز باشید. یا علی.

نقره ای شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:01 ق.ظ

.... رفت ... دیگه بر نگشت .... اینو می شناسم!

نمیگم شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ق.ظ

می شد بهتر از اینا بنویسید افکارتونو جمع کنید با توجه به پستهای قبلی ضعف داشت.

سلام دوست عزیز. مرسی که به من سر زدین...
و واقعا مرسی از نظر صادقانتون.... چشم من بیشتر تلاش می کنم...
می دونم که نوشته هام نقص زیاد داره... اما فقط و فقط برخواسته از احساسم هست.... گاهی حس زیباست اما نمی شه خوب روی کاغذ آورد گاهی هم میشه....حق با شماست. مرسی از شما دوست عزیز... بازم به ما سر بزنید ها به نظرات تون نیاز دارم واسه بهبود نوشته هام. مرسی. شاد و سبز باشید. یا حق.

بهنام شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام پارمیس جان
مثل همیشه زیبا و خوندنی بود
مرسی که سر زدی و خبرم کردی
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغ های قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را؟
برای این همه ناباور خیال پرست...
با آرزوی موفقیت برای تو
ارادتمند.

سلام آقای کاتبی. خوبین؟ مرسی از شما. خواهش می کنم. ممنونم که اومدین. شما لطف دارین مرسی.
خیلی قشنگ بود خیلی.... مرسی...
مرسی شما هم موفق٬ شاد و سبز باشید. یا حق.

مهران شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:30 ب.ظ http://hashiyee.blogfa.com

چه زیباست با هم بودن و چه لذت بخش است در دل احساس وجودت و چه خنده دار است تجسم نیستی دنیا بی حضور تو

قول داده ای که بیایی در فردایی دیگر ُ اما چه حیف که فردا نمی آید

سلام آقا مهران. خوبین؟ مرسی کامنت قشنگی بود واقعا....
.... یه حسی رو به آدم منتقل میکنه که گفتنش سخته شایدم خیلی سخت....
خوشحال شدم. مری که اومدین. شاد و سبز باشید. یا حق.

۞ نسیم صبــــــا ۞ شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام خانومی
خوبی؟

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوش تر از اینت ندانم

موفق باشی ***

سلام خانوم گل. خوبین شما؟ مرسی من خوبم اما یکم گرفتار ):
مرسی که اومدین عزیز. شاد و سبز باشید. یا حق.

۞ نسیم صبــــــا ۞ شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ب.ظ

راستی آپم

چشم میام. ببخش که دیر شد به خدا گرفتارم...

مصطفی شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ب.ظ

واقعا : چه زیباست با هم بودن...

ولی این در صورت که شخص مقابل این قده خودشو بالا حساب نکنه (سوء تفاهم نشه )
آخه اینو نوشته منو یاده کسی انداخت
راستی به نظر شما چرا بعضی ها اینجورن !!!!
این واسه ی من یه سواله بی جوابه ؟؟؟

سلام آقا مصطفی. خوبین؟
آره واقعا حرفتون درسته... نمی دونم راستش منم نمی دونم... جوابش آخه خیلی سخته...چرا بعضیا خیلی مغرورن؟ راستی چرا؟!!! نمی دونم..... خدا رو شکر من که از این تجربه های بد نداشتم اما زیاد شنیدم....
امیدوارم همیشه موفق باشید...
توی فکر کسی که به فکرتون نیست نباشید٬ این یعنی عمر طلف کردن... البته منو ببخشید این فقط یه نصیحت خواهرانه بود. مرسی که اومدین. شاد و سبز باشید. یا حق.

جلال یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:42 ق.ظ http://www.carboon.blogfa.com

سلام پارمیس جان خیلی خیلی وب با حالی داری و ممنون که ما رو شرمنده میکنی امیدوارم موفق باشی


تا چند روز دیگه منتظر آپلود حسابی باش

سلام آقا جلال. خوبین؟ بابا چه عجب...
مرسی ممنونم. خواهش می کنم اختیار دارین این حرفا چیه...
منتظریم...
مرسی که اومدین. شاد و سبز باشید. یا حق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد