آپادانا

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...

آپادانا

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...

دنگ... دنگ... دنگ...

دنگ... دنگ...

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ.

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من.

لحظه ام پر شده از لذت

یا به زنگار غمی آلوده است.

لیک چون باید این دم گذرد

پس اگر می گریم

گریه ام بی ثمر است.

و اگر می خندم

خنده ام بیهوده است.

....

دنگ... دنگ...

لحظه ها می گذرد.

آنچه بگذشت نمی آید باز.

قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز.

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است.

تند بر می خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد آویزم.

آنچه می ماند از این جهد به جای:

خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم.

و آنچه بر پیکر او می ماند:

نقش انگشتانم.

....

دنگ...

فرصتی از کف رفت.

قصه ای گشت تمام.

لحظه باید در پی لحظه گذرد

تا که جان گیرد در فکر دوام

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر

وارهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال.

....

پرده ای می گذرد

پرده ای می آید:

می رود نقش پی نقش دگر

رنگ می لغزد بر رنگ.

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ:

دنگ... دنگ...

دنگ... .                     (سهراب سپهری)

 

نظرات 14 + ارسال نظر
علی سلطانی مجد دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:03 ق.ظ http://www.asheghi4u.blogsky.com

سلام خانم پارمیس می دونی بهتره اسم شاعر رو همون اول شعر بنویسید آخه من که اهل شعر خوندن نیستم فکر کردم شعر از خودتونه شعر رو کامل که خوندم رسیدم به آخرش دیدم که ... بهر حال قشنگ بوده حالا هر کی که گفته دست شما هم درد نکنه که شعرهای دیگران رو کپی می کنید میزارید اینجا مردم بخوند بلکه اینجوری ما با شاعرامون آشنا شیم نه ؟

به به سلام علی آقای با معرفت. خوبین؟ کم پیدا شدین ها...
ااااااااااااا چه خوب.... بابا کلی روحیه دادین به من.... فهمیدم که میشه شعرای سهراب رو به جای شعرای من گرفت... البته اگر بشه اسم مطالب منو شعر گذاشت.... مرسی از شما دوست عزیز. می دونین فقط چیزی که شاید دلگرمم می کنه اینه که نوشته هام برخواسته از حسمه...همین.... کلی کم و کاستی دارن می دونم ولی انشاالله با همراهی دوست گلی مثل شما برطرف میشه و روبه بهبودی میره...
همیشه شاد٬ موفق و سبز باشید. یا حق.

کیمیا دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:40 ق.ظ

سلام پارمیس جان!خوبی عزیز؟چه خبر؟ ببخشید اگه کمتر میام نظرمیدم ولی هروقت میام همه پستهای عقب افتاده رو میخونم این روزا نزدیک امتحانات میان ترمه کمتر میام .

به سلام خانوم خانوما. خوبین؟ مرسی عزیزم من خوبم.فقط گرفتارم...
نه بابا خواهش می کنم...بله می دونم... خوب بخونیدها...انشاالله که همیشه موفق٬ شاد و سبز باشید. ممنون که با گرفتاریتون به من سر زدید.لطف می کنید عزیز. یا حق.

kimia دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ق.ظ

dar zemn shere sohrab sepehri az jomle sherhayi hastesh ke vaghean az tahe del sorode shode chon ba hameye sadegish be del mishine.

مرسی عزیزم. بله حق با شماست... منم خیلی دوستشون دارم... خیلی... صاف... زلال و پاک....
شاد باشی گلم.یا حق.

مردی که مرده بود دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:29 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

میدونی....من تو کاشان دانشجو بودم....غربت قریه هاش رو هیچ جای این سزرمین نداره.....من به جرات میگم...هیچ جا.......سهراب تنها بود... و در انتظار....در انتظار مرگ...به خاطر سرطان....زتدگی بال و پری دارد با وسعت مرگ.....اما زندگی رو دوست داشت و زندگیش خالی نبود.....مهربانی ..سیب ....ایمان....و شقایق....شقایق ها زیبا هستند....اما شقایق های کویر چیز دیگرند

سلام آقا سهند با معرفت. خوبین؟
من فقط یک بار کاشان رو دیدم .... اما خیلی دوستش دارم خیلی....
کامنت خیلی قشنگی بود. مرسی از شما. خوشحال شدم...
شاد و سبز باشید. یا حق.

مردی که مرده بود دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:30 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

ابری نیست
بادی نیست
مینشینم لب حوض
گردش ماهی ها...
روشنی .....من .....گل ....آب

مرسی یاد آوری قشنگی بود... مرسی...

مردی که مرده بود دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

پرم از هشت کتاب....مرگ رنگ....در قیر شب....شرق اندوه......

منم عاشق هشت کتاب سهراب هستم....

حسین سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ق.ظ http://barayekhodam.blogsky.com

سلام ارمیس جون خوبی .
منم نمیشناسی بابا دقت کن .
همون خر خونه .
همچین امتحانو خراب کردم که آه
ببین به اون بالاییه بگو کسی که شعرو انتخاب میکنه ینی با اون یه تداعی احساس داره وگرنه میره بجای شعر سهراب .شعر شهرام شپره مینویسه.
به خدا شرمنده .۲۰ روز نشستم خر زدم نتونستم بیام .انقدم بلاگت پر باره که که نمیشه هویجوری نظر داد .ولی کلا ..ایول

میقسی ووکو از اینکه اومدی این مدت بهم سر زدی .
بازم میام بازم بیا

سلام آقا حسین با معرفت.خوبین؟ بابا کجایین شما؟ چرا می شناسم به خدا... همون درس خونه....!!!(چشمک و دو نقطه دی)
ای بابا... ما که دعا کردیم به خدا... حالا انشاالله همه بد داده باشن که از بین اون بد ترینا ٬ بدا قبول بشن.... (دو نقطه دی) بدها از نظر امتحان ها بد برداشت نشه... قصد جسارت نداشتم....
مرسی از نظرتون دوست عزیز...خب هر کسی نظرش محترمه...ایشونم حرف بدی نزدن که... تازه من یکم امیدوار شدم که بابا شعرای سهراب رو با شعرای من اشتباه می گیرن...(خنده)
حق با شماست اینه خاطرست. واقعا از شما ممنونم. چشم میام من هم. خوشحال شدم... انشاالله که دیگه از حالت سهیل و ستاره و اینا در اومدین دیگه آره؟! (دو نقطه دی)
شاد و سبز باشید. یا حق.

حسین سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:59 ق.ظ

راستی منظورم از بالاییه علی سلطانی مجد بود که الان رفته اون پایین

بله متوجه شدم....

سعید سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام پارمیس عزیز ...

حرف نداشت ... واقعا احساس لذت می کنم وقتی شعرای سهراب رو می خونم. البته خیلیا این مساله رو بخاطر حس ناسیونالیستیم میذارن که یه جورایی با سهراب همشهری ام! ولی فکر نکنم اینجوری باشه! به هر حال ممنونم از انتخاب قشنگت ...

دلت شاد ...

سلام آقا سعید. خوبین؟
مرسی ممنونم از شما.... منم عاشق شعرای سهرابم ... خیلی راحت و صمیمیمی هستن نوشته هاش.... ( به خدا هیچ نسبتیم با هاش ندارما...! حتی حس ناسیونالیستی!!!) (چشمک و دو نقطه دی)
مرسی که اومدین. خوشحال شدم. خواهش می کنم. شاد و سبز باشید. یا حق.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

مردی که مرده بود چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:05 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

.......هیچ وقت تا من نیام سر نمیزنید....میدونی....من احساس میکنم شما رو تو رو دربایستی میذارم.....خب هیچ چیز نباید زوری باشه....من با کامنت هام شما رو تو رو دربایستی میگذارم...پس دیگه کامنت نمیذارم...میام مطلبتون رو میخونم و میرم.....اگر کسی به مطلب من علاقه داشت....میومد مطلبم رو میخوند....

واقعا که.... این چه حرفیه.... یکی از آرزوهاتون خراب شد.... چون من از شما رنجیدم.... اصلا فکر نمی کردم از دیر اومدنم که واسه خاطر گرفتاریمه این جوری برداشت بشه.....
معذرت می خوام...

مردی که مرده بود چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

شما که گفتید بازیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم فکر کنم بازیه... اگرم باشه اصلا بازیه قشنگی نیست.... خیلی سخته...

مردی که مرده بود چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

شاید تنها گناه من گرفتار تر از شما این باشه که با وجود همه ی گرفتاری ها دوستان رو فراموش نمیکنم...و مثل همیشه احمقانه توقع متقابل دارم....اون چیزی که هیچ وقت تو زندگی یاد نگرفتم.....این بود که از کسانی که دوستشان دارم توقع نداشته باشم.......شما حتما تندی مرا میبخشید...ولی اگر این رفتار رو من با شما میکردم شاید مثل من اعتراض نمیکردی.....ولی حتما دلگیر میشدی.....شما آرزو نداشتید دل کسی رو نشکنید؟؟؟؟؟؟؟ شما زود تر از من آرزوتون رو باختید.....این بازیه بازنده هاست

ببینید آقا سهند عزیز می دونم که شاید شما هم مثل من یا خیلی های دیگه مشغله ی کاری و فکری فراوونی دارین و از شما بابت این جملتون ممنونم که نوشتین دوستان رو فراموش نمی کنیدو البته فقط هم در حد جمله نذاشتینش و عملا هم نشون دادین. من هم هیچ دوستی رو فراموش نمی کنم اونم دوست با معرفتی مثل شما که همیشه چه باشم چه نباشم میاد بهم سر میزنه. همیشه هم تشکر کردم و بازم میگم مرسی.اما من که از قبل بهتون گفته بودم شاید این دیر اومدنم در چند روز آینده بازم اتفاق بیفته آخه گرفتارم٬نگفته بودم؟
چرا حق با شماست اعتراض هم میکردم. چرا آرزو داشتم و دارم. ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که گرفتاریه کاریم باعث بشه که دل یه دوست رو بشکنم و آرزوم رو ببازم...دوست ندارم توی این بازی برنده باشم... منو ببخشید... به خدا فعلا همین چند شب یک بارم که میام کلی با برنامه ریزه...انشاالله که زودتر وقتم آزاد بشه.مرسی از شما دوست مهربون. شاد باشید. یا حق.

کیمیا پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ق.ظ

سلامی دوباره به پارمیس عزیز وهمه دوستان.
آقاسهند عزیز این کامنت رو به حساب فضولی بنده نگذارید ولی خواستم بگم باشما موافقم رسم روزگار همینه ازکسانی که دوستشان داریم نبایدتوقعی داشته باشیم یه بزرگی میگه:یکی محبت میکنه یکی ناز میکنه اونی که نازمیکنه همیشه محبت میبینه وکسی که محبت میکنه همیشه تنهای تنهاست.
البته منظورم پارمیس خانم نیست اگه من پارمیس جون رو میشناسم که خیلی بامعرفت تر از اونیه که نشون میده با همه گرفتاریهاش بازم هیچ کس رو چشم انتظار نمیذاره.


سلام عزیزم. خوبین؟
والا من در برابر بزرگواری شما کم آوردم... شما خیلی زیاد به من لطف دارین... نمی دونم واقعا انقدر خوبم یا نه...اما فکر نکنم...(خنده)
در هر صورت بی نهایتاز لطف شما دوست عزیزم ممنونم.
همیشه شاد٬ سلامت و پاینده باشید. به خدا میسپارمت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد