آپادانا

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...

آپادانا

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...

خواستگاری...!!!

مادرش می گفت : دخترم! بگذار راحتت کنم تمام زندگی آینده ات بستگی به همین چند دقیقه چای آوردنت دارد!!!!!

پایت را که از آشپزخانه گذاشتی بیرون اول خوب همه چیز را نگاه کن و بعد سرت را بنداز پایین و بعد با صدای آروم بگو سلام!

نمی خوام پشت سرت حرف بزنن که چقدر بی تربیته! یه وقت هول نشی رنگت عوض نشه. با خودشون می گن: دختره آدم ندیده ست!!!!

سینی چای را محکم بگیر مثل دفعه ی قبل نشه که دستت بلرزه آقای داماد رو  شرمنده کنی!!!

حواست جمع باشه اول بزرگتر...

یه وقت نبینمت که سینی چای رو یکراست بردی جلوی آقای داماد!فکر می کنن که حالا پسرشون چه آش دهن سوزیه! آروم و با حوصله راه برو و دو بار کمتر تعارف نکن! سرت رو بلند نکن آروم حرف بزن حتی اگر حرف خنده داری زدند تو نخند وگرنه از فردا روت عیب میذارن که دختره بی حیا و پررو بود...!!!!

عزیزم می دونم که سخته ولی چند دقیقه بیشتر نیست! تحمل کن.از قدیم گفتن : در دروازه رو میشه بست اما در دهن مردم رو نه!

لحظه موعود فرا رسید.دستورها رو مو به مو اجرا کرد.یعنی سینی چای رو دو دستی چسبیده بود سعی می کرد به هیچ چیز فکر نکند و محکم و استوار قدم بر میداشت!

همه چیز رو به راه بود...چند قدم بیشتر نمانده بود که چشمش به مادر داماد افتاد که چادرش را روی صورتش کشیده بود و در گوش دخترش پچ پچ می کرد. گوش هایش را تیز کرد صدای مادر داماد را شنید که می گفت : ماشاالله هزار ماشاالله همچین چای میاره که انگار نسل به نسل قهوه چی بودن!!!!!!!!!!!!!!!!

 

این رو توی یه مجله خوندم. به نظرم خیلی جالب اومد.امان امان از دست این پسرا با این مامان های مهربونشون!!! (چشمک) شوخی میکنم اتفاقا اصلا از اون نوع دخترایی نیستم که فکر میکنن مادر همسرشون هووشونه!!!

این مطلب رو واسه این پست کردم چون مصداق واقعی از ضرب المثل به کار رفته توی متن بود : در دهن مردم...

واقعا به نظرم همین طور هست البته متاسفانه.راستی یه چیزی : دیدید جدیدا دختر خانوم ها توی مراسم خواستگاری اصلا چای نمیارن؟!!! یا مامان میاره یا بابا! به خدا جدی میگم من که همین چند وقت پیش خودم یکی از این دختر خانوم های گل رو دیدم که این سنت شکنی رو وقتی رفته بودیم خواستگاریش انجام داد!!! خب اینم یه مدلشه دیگه...سنت شکنی یا به اصطلاح بعضیا جریان گربه و کشتن و ... ! اگه تا حالا نرفتید خواستگاری از این به بعد که رفتید می بینید که من راست میگم!

حالا نگید پارمیس یهو چی شد یاد این مطلب افتادی! خب آخه جریان داشت این روزا این اتفاقات...! منم یاد این مطلب قشنگ افتادم خوندم همه کلی خندیدن!

بی چون و چرا...!

اشک باید ریخت

زار باید زد

عشق یعنی این

خود پرستی را بارها

دار باید زد

شب پر از راز است

رازها را

باز باید خواند

نبری از یادت

شب مهتابی را

نفس خسته ی بی خوابی را

نبری از یادت

گرمی دستان مرا ای دوست

رنگ چشمان مرا ای زیبا رو

باز هم نیکوست

من تو را در قفس سینه ی خود می خواهم

من تو را می خواهم

نبری از یادت

آن شب تنهایی

آن شب ملتهب رویایی

دست من در طلب ماه به رخسارت خورد

دستی اما دل من را افسرد

من به چشمان تو جان بخشیدم

نی که در چشمان تو جان را دیدم

نبری از یادت

التماس دل غمگین مرا

نبری از یادت

من تو را می خواهم

باز بی چون و چرا می خواهم!

(دکتر حسین فهیمی)